loading...

آئین مستان

متن روضه طفلان حضرت زینب شب چهارم محرم,متن روضه طفلان حضرت زینب,شب چهارم محرم,متن روضه,طفلان حضرت زینب شب چهارم محرم,طفلان حضرت زینب,متن روضه شب چهارم محرم,متن روضه طفلان زینب,روضه طفلان حضرت زینب,روض

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2234 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1745 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1292 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 608 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6709 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3815 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4371 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4181 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1797 زمان : نظرات (0)

حاج مهدی سلحشور

 

بیا و درد هجران مُحبان را مُداوا کن

نگاهی از کرم بر چشمهای بسته ی ما کن

تمام آفرینش بی تو باشد جسم بی جانی

بیا بایک نگه بر خلق اعجاز مسیحا کن

بیا از غربت جدت بگو با مردم عالم

بیا و چشم مارا از سرشک سرخ دریا کن

ان شاءالله ببینم اون صبح جمعه ای رو که میاد، تکیه به دیوار کعبه میزنه، فریاد میزنه یا اهل العالم انا بقیة الله، یا اهل العالم انا ابن قتل العطشانا، من پسر اون آقایی هستم که با لب تشنه بین دو نحر آب.....

بیا از غربت جدت بگو با مردم عالم

بیا و چشم مارا از سرشک سرخ دریا کن

بیا دست یداللهی برون از آستین آور

طناب خصم را از دست عمه ات وا کن

کنار علقمه با مادر مظلومه ات زهرا

دو چشم خویش را دریا به یاد چشم سقا کن

بیا با اشک کن همچون عموی خویش سقایی

بریز از دیده خون گریه بر اولاد زهرا کن

میگه دیدم یه جمعیتی دارن میر به سمت کربلا، سید نورانی با صفایی جلودار ای قافله است، آقای با عظمتی هم با فاصله یه قدم عقب تر از ایشون دارن حرکت می کنند، در عالم رو یا سوال کردم این سید بزرگوار کیه؟ ندا رسید پیغمبر اکرم، اون آقایی که پشت سرشون میان کیه؟ ندا رسید امیرالمومنین، یه وقت نگاه کردم دیدم هودجی از آسمان به زمین آمد دوتا خان داخل این هودج نشستن یکی جونتره اما تکیده تر، یکی سن دار تر، گفتم: این دو تا خانوم کین؟ گفت: اون سن دار تره خدیجه است، اونی که جونه به پیری میزنه فاطمه است، یه آقا زاده ای هم دست مادر گرفته راه می برد، گفتم این آقازاده کیه؟ گفت: امام حسن مجتبی است، گفتم: کجا دارن میرن؟ گفت: شب زیارتی حسینه همه دارن میرن کربلا؛ دیدم این خانم از این هودج دستشون بیرون آوردن، دستشون نمی بینم اما بعضی میرن نزدی بی بی یه برگ سبزی به دستشون میده، نگاه کردم دیدم نوشته، " امان من النار لزوار الحسین"...

وقتی از مدینه ای کاروان اومد بیرون، خیلی این قافله با ترس با دلهره از شهر اومد بیرون، نیمه شب ابی عبدالله عباس رو علی اکبر رو جونترها و بزرگترها رو مامو کرد گفت خیلی آروم با آرامش بچه ها و مخدرات را بیدار کنین، و اومدن تو اون خواب قشنگی که رقیه داشت و سکینه داشت دونه دونه این بچه ها رو بیدار می کردن، همه بلند شدن و سوار مرکب ها شدن، تا چند قدمی از شهر اومدن بیرون ابی عبدالله برگشت یه نگاهی، به در دیوار مدینه کرد، گفت: مدینه خداحافظ، بچه های زینب اون لحظه نبودن تو شهر با عبدالله از شهر بیرون رفته بودن، قافله که اومد بیرون دو سه منزل که از شهر فاصله گرفت، عبدالله این دو تا بچه ها رو رسوند به قافله، تا اون لحظه ای که این بچه ها برسن به قافله، حضرت زینب هی بر می گشت ته قافله رو نگاه می کرد، خدایا عبدالله چرا بچه ها رو نیاورد، کی میرسن، نگرانی بی بی زینب اینه که من نباید شرمنده بشم از محضر پدرم، مادرم، برادرم، ام البنین چهارتا پسراش فرستاده بیاد کربلا، وقتی دید عبدالله دو تا بچه ها رو آورد، اینقدر خوشحال شد بی بی زینب، خدا رو شکر کرد، وقتی که بچه ها میخواستن برن به میدان، چندین با این بچه ها رفتن محضر ابی عبدالله اما آقا اذن میدان نداد، حضرت زینب اومد دید بچه ها جفتشون پشت خیمه نشستن و دارن گریه میکنن بی بی فرمود: چیه عزیزان دلم چرا گریه میکنید، عرضه داشتن: مادر، دیشب یادته تو خیمه وقتی تاریک شد، وقتی که قاسم بن الحسن سوال کرد که، عمو جان من فردا در کربلا به شهادت میرسم، یادته دایی چی جواب قاسم داد، حضرت زینب یه نگاهی کرد، فرمود: چی میخواید بگید، عرضه داشتن تو اون لحظات ما هیچوقت یادمون میره که دایمون شروع کرد گریه کردن و فرمود نه تنها تو قاسمم علی اصغرمم اینا میکشن، یادته، حضرت زینب فرمود: بله عزیان دلم، پس چرا ما رفتیم اذن بگیرم به ما اجازه نداد، چندین با رفتیم،گفت: من یه چیزی میگم اگه این حرف بگید رد خور نداره، گفت: برید پیش دایتون، سرتون کج کنید، اگه دیدید اجازه نمیده بگید دایی جان تو رو به جون مادرت، اگه جان مادرش قسم بخورید دیگه دست رد به سینتون نمیزنه، رفتن اذن گرفتن برگشتن اومدن تو خیمه، بی بی زینب خودش بچه ها رو برا میدان رفتن آماده کرد، سرمه به چشمشون کشید، شمشیرشو حمایل کرد، با بچه وداع کرد، گفت: اگه میخواین وداع کنید همین جا وداع کنید از خیمه رفتید بیرون دیگه بر نگردید، نکنه جلو چشم حسین بیاید با من وداع کنید...

چه وداعی چقدر جانسوز است

کربلا کرب والبکاء شده است

مادری پشت پرده ی خیمه

دست بر دامن دعا شده است

گریه های حرم سؤالی شد

راستی بانوی قبیله کجاست

شیر مردان زینب کبری

کمی آهسته پس عقیله کجاست

سخت ازپیله خیمه دل کندی

بال پروازتان تقلا کرد

نام زهرا گره گشاتان شد

قسم عشق کار خود را کرد

گرگهای گرسنه ی این شهر

در کمینند با خبر باشید

این خلیفه پرستهای حریص

لاله چینند با خبر باشید

نوه ی مرتضی شدن جرم است

خونتان را حلال می بینند

تازه إسلام نابتان راهم

زیر تیغ سؤال میگیرند

شعله های نفاق این مردم

از سقیفه زبانه میگیرد

جان زهرا فکر خود باشید

پهلو ها را نشانه می گیرند

خون دل روزی علی کردند

پشت پا می زنند این مردم

کوفه را با مدینه فرقی نیست

بی هوا میزنند این مردم

کوچه وا میکنند باحیله

کینه فتوای لاله کوبی داد

تجربه گفت:اولین کوچه

در مدینه جواب خوبی داد

وقتی همه ی حرفاش با بچه ها زد، بچه ها رو از خیمه روانه ی میدان کرد، تا بچه ها رفت تازه بی بی پرده خیمه رو انداخت نشست عقده ی دل باز شد شروع کرد گریه کردن، وقتی رجز خوندن بچه ها رو شنید فهمید اسمه کار خودش کرد، عزیزان دلم باید سابق این جنگ براتون بگم.....

اصل این جنگ بر سر فدک است

کوچه راهی به کربلا دارد

بیشتر فکر دستشان باشید

راستی، سمت حرمله نروید

شرح این درد، مو به مو مانده

به خدا حیف چشمهای شماست

چند تیری برای او مانده

بی بی زینب از لای این پرده خیمهنگاه کرد، دید ابی عبدالله داره بچه هاش میاره به سمت خیمه ها، پرده رو انداخت و از خیمه بیرون نیومد، این قصه سر بسته موند تا وقتی کاروان برگشت به مدینه، دیدن عبدالله بن جعفر بین این محمل ها داره می گرده، هی سرک میکشه بین محمل ها، به هرکی می رسه میگه شما زینب منو ندیدید؟ چشم به چشم و روبروی زینب شد، اما زینب نشناخت، گفت: عبدالله حق داری زینب نشناسی، گفت: زینب جان چرا موهات سفید شده؟ چرا قدت خمیده؟ چرا تکیده شدی؟ گفت: عبدالله طاقت داری برات بگم یا نه، عبدالله اگه دست ولایت حسین رو سینم نبود الان صد باره جون داده بودم، عبدالله خودم دیدم دور حسینم حلقه زدن.... عبدالله پرسید: زینب جان شنیدم وقتی بچه های حسین به شهادت رسیدن نه تنها تو به استقبال رفتی برا علی اکبر جلو جلو رفتی، زینب جان شنیدم وقتی بچه های من به شهادت رسیدن اصلاً از خمیه بیرون نیومدی چرا؟ بی بی زینب رو کرد به عبدالله؛ عبدالله از خیمه بیرون نرفتم نکنه چشمم به چشم حسین بیفته برادرم از من خجالت بکشه، گفت: عبدالله میدونی چرا از خیمه بیرون نرفتم، آخه می ترسیدم با حسین روبرو بشم من خجالت زده ی حسین بشم، هدیه ام ناچیز بود، خجالت می کشیدم حسین ببینم،

روز من سیه تر از شب نباشه

به جز ذکر توام بر لب نباشه

به عبدالله بن جعفر بگویید

دگر این زینب آن زینب نباشه

هودج: کجاوه ای که در آن زنان نشینند

تکیده: لاغر، شکسته

دانلود روضه شب چهارم محرم طفلان حضرت زینب (س) و یادی از امام زمان (عج) 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1579 زمان : نظرات (0)

 شب چهارم محرم طفلان حضرت زینب (س)

 

سحر خیز مدینه کی میایی

امیر بی قرینه کی میایی

عزیزم فاطمه چشم انتظاره

شفای زخم سینه کی میایی

امیدم اینکه آقا با ظهورت

دگر حل معمایی نمایی

معمای فشار درب و دیوار

معمای مزار مخفی یار

یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

در عرش وفرش صحبت صحن و سرای توست

حسین

پیداست که لوای دوعالم لوای توست

در مجلست کلیم شدن پخش میکنند

این جلوه های موسوی در عزای توست

درما تو جلوه میکنی وگریه میکنیم

این یا حسین گفتن ما هم صدای توست

در این دو ماه دین خدا رشد میکند

اینها تمام از برکات عزای توست

خونت که ریخت مالک هستی شدی حسین    

پس مکه وزمین نجف هم برای توست

جوینده کمال به شهر تو میرسد

بالاتر از بهشت خداکربلای توست

كیا كربلا نرفتن؟از زینب امشب بگیرند

وقتی نگاه کرد دید امام چهارم دستاش بسته است،پاهاش بسته است، اومده  دم گودال داره با یه حالتی نگاه میكنه، دید جان امامش در خطره ،زینب دوید گفت تو را چه میشود عزیز برادر، فرمود: عمه جان اینا بدنهای  خودشان را دفن کردند، بدن بابای غریبم رو ی خاک افتاده است، فرمود: جان برادر یه روز میاد اینقدر عاشقای ما کربلا میان ، آی بی بی زینب تو این جمع خیلی ها كربلا نرفتن...

جوینده کمال به شهر تو میرسد

بالاتر از بهشت خداکربلای توست

با گریه میشود به فیوضات تو رسید

پس روضه تو واسطه فیضهای توست

صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است

سوز صداش باطن کرببلای توست

شب زینب و بچه های زینب است ،بچهای زینب، قدوبالایی نداشتند، زره برتن نداشتند ،وقتی میخواست شمشیر و بر كمر ببندند دید شمشیر به زمین كشیده میشود،لذا دیدی این بسیجیها میخواستند تو جبهه بدوند اسلحه رو گردنشون میبستند یعنی حمایل میكردند، بند شمشیر را حمایل بستن، اومدن در خیمه دایی جان اجازه بده بریم میدان، فرمود: با مادرتان بیایید. صدای زینب بلند شد داداش من اینجام ، ابی عبدالله فرمود:زینب جان اینی كه به اینها گفتم با تو بیاییند،میخواستم یه بار دیگه ببینمت،عجب خواهر و برادری، وقتی اومدن خواستگاریش، اومد عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب،  بی بی زینب عرض كرد، بابا عبدالله  باباش كه جعفر عموی من است مرد خوبی است، اما شرط دارم هرجا حسینم رفت منم برم ، من باید هرروز حسینم رو ببینم ، من بی حسین میمیرم،هر شب شیر به بچه هاش داد به عشق حسین،هر كی به عشق یه كسی شیر به بچه هاش بده بچه هاش شكل همون میشن،این بچه ها فقط بلدند بگن حسین،  وقتی از مدینه اومد به عبدالله نگفت بچه ها رو بفرست ،وسط راه دیدند دو سوار میاد، عباس علیه السلام دید بچه های زینب هستند، دست و پای مادر را بوسیدند نامه عبدالله را تقدیم کردند ،عبدالله گفته: زینب جان بچه ها را ببر من که مریضم، اینا فدای حسین باشند،زینب خوشحال شد،نامه رو آورد، ام لیلا اکبررو فرستاده، ام البنین عباس رو،فقط زینب قربانی نداشت كه اومدند، تا وارد میدان شدن، گفتند:  امیری حسین و نعم الامیر ما بچه های زینبیم، عمر سعد صداش دراومد عجب خواهری است زینب،بعضی ها گفتند این دو تا بچه رو مثل قاسم كشتند یعنی له شدند،ابی عبدالله اومد بالای سر این بچه ها،سپاه دشمن گرگند،اگر حسین یكی رو ببره سر اون یكی رو میبریدند ،ابی عبدالله هردو را بغل گرفت،خون از سر و روشون میریزه،بدنشون جای جای نیزه است، زینب نیومد بیرون از خیمه،فرمود:من ترسیدم حسینم خجالت بكشه، ام سلمه میگه بعد ازدواج زینب، رفتم در خانه زینب دیدم گریه میکنه،گفتم زینب چی شده؟ فرمود: سه روزه حسینم رو ندیدم، رفتم در خونه حسین دیدم حسینم دارد گریه میکنه ،گفتم بیایید پیش زینب،زینب داره گریه میكنه، اومد آقا دیدند زینب خواب است آفتاب روی صورت خواهر، ایستادند مقابل آفتاب بیدار شد،زبان حال اینه عرض کرد داداش یه روز تلافی میکنم، اومد تو گودال، طوری نشست سایه روی  بدن داداش افتاد، حسین....

دانلود روضه شب چهارم محرم طفلان حضرت زینب 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 6248 زمان : نظرات (0)

حسین برات یه دنیا غم آوردم

گلام رو با خودم آوردم

ببخش كه هدیه كم آوردم

حسین

بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم.

حسین ستاره ی عرش برینم

بشنو صدای آتشینم

تو دست رد نزن به سینه ام

حسین

بارون رحمت من

به خواهرت نزول كن

داداش به جون مادر

بچه هامو قبول كن

بنا به بعضی از اقوال،دوتا عون و دوتا محمد كربلا بوده،یه عون و محمد برادرهای عبدالله جعفر بودند،سنین اونها بالای بیست سال بوده،بنا بر بعضی از اقوال عون و محمد آقازاده های بی بی زینب سلام الله علیها،سنشون كم بوده،زیر پانزده سال،بعضی روایات داره خانوم،اینها رو تو خیمه لباس نو به تنشون كرد،چشماشون رو سرمه كشید،به موهاشون شانه زد،به بدن هاشون عطر كشید،فرمود:حالا برید پهلو دایی تون،به دست و پاش بیوفتید،اجازه ی میدون بگیرید، مادر یادتون باشه،اگه دایی قبول نكرد،یادتون نره،دایی رو به چادر مادرم قسم بدید،

حسین برات یه دنیا غم آوردم

گلام رو با خودم آوردم

ببخش كه هدیه كم آوردم

حسین ستاره ی عرش برینم

بشنو صدای آتشینم

تو دست رد نزن به سینه ام

نقل اینه :خانوم زینب دستاشون رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء فرمود: من تو نمیآم،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا وایستادم،خود زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نكنه من سهمی نداشته باشم،بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید خرابند،چی شد مادر،سرشون رو انداختند پایین،گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه!چطور؟دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،چه طور وقتی نوبت اكبر میشه،فوری میگی برو،وقتی نوبت قاسم میشه،ولو سخت راضی میشی،حالا كه نوبت من شده،نه تو كار میاری،باشه حسین،نمی دونید چقدر حسین گریه كرد.

نگاه به قدشون كن

ببین مرد نبردند

می خوان مثل خود من

دور سرت بگردند

اونیكه تو باید امشب با زینب بگی اینه،نشست كف خیمه:

حسین غریب مادر،حسین غریب مادر.....

حسین

بذار فدای اكبرت شن

غرق به خون برابرت شن

تا افتخار خواهرت شن

حسین

بذار نمك بریزم رو زخم دلاتون

حسین

قول میدم این گل های زیبام

اگه برن از جلو چشمام

از خیمه ام بیرون نمیآم

حسین

همه ذكر و فكر زینب حسینه

غصه نخور غریبی

فدای نیم نگاهت

من و دوتا جوونم

اینجا میشیم سپاهت

می خوام دو یاس پرپر

میون گلزارت شن

 بذار بلاگردون

چشم علمدارت شن

یه زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممكن بود،زینب بخواد نمازی بخونه،نمازهای واجب و غیر واجب،حتماً قبل نماز باید میومد،یه چند دقیقه ای حسین رو تماشا میكرد،خوب كه سیر نگاه میكرد،حسین رو،بعد میرفت نماز میخوند،خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها،تازه خدا بهشون زینب رو داده،متوجه شدن ابی عبدالله از گهواره تا فاصله میگیره،زینب شروع میكنه گریه كردن،تا حسین بر میگرده،میخنده،تا حسین میره ضجه میزنه،ابی عبدالله كه كنار گهواره زینب راه میره،اگه میره چپ چشم زینب،دنبالش میره،حسین میاد به راست چشم زینب دنبالش میگرده،بی بی زهرا آمد،خدمت پیغمبر اكرم،عرضه داشت بابا یا رسول الله عشق این دختر به داداشش حیرت انگیزه،عشق این خواهر به برادرش،شگفت آوره،پیغمبر شروع كرد گریه كردن،فرمود:فاطمه جان این دخترت شریك حسینه،این دخترت كربلا میره،اون روزی كه حسین كربلا میره با این خواهر،نه من هستم،نه تو هستی،نه باباش علی هست،نه برادش حسن،همه رو میكشن،این دختر و دستاشو به ریسمان ،روی شترهای برهنه سوار،پیغمبر و فاطمه نشستند برا حسین گریه كردند،ای حسین.........صل الله علیك یا مولای یا مظلوم یا اباعبدالله

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 11127 زمان : نظرات (0)

آن شبی که کاروان رفت از حرم

شهر خالی شد ز مولای کرم

از مدینه رفت شاه عالمین

سیّد و مولای مظلوم ما حسین

زینب کبری میان محملش

داشت غوغای دو عالم در دلش

نغمه ای بر گوش سان له رسید

ایها الارباب، عبدلله رسید

همرهش دارد دو در ناب را

هر دو خواهر زاده ی ارباب را

این دو تا بچه دو جا جاموندن، همچین که حسین از مدینه رفت پدرشون دید تا اومدن تو خونه اینا قهر کردن، گفتن: مادر رفت، دایی رفت، قاسم رفت، اکبر رفت، شیر خواره رفت ما موندیم؛ اینقدر گریه کردن باباشون گفت: بلند شید بریم، سوار مرکبشون کرد به تاخت اومدن خاک بلند شد تو مسیر، گفتن یکی داره میاد، یه نفر گفت عبدالله بن جعفر داره میاد با دو تا آقا زاده اش، حضرت زینب یه لبخندی زد گفت: باریک الله عبدالله، آفرین، یه باز اینجا جا موندن یه بار هم تو خیمه دوباره گفتن: مادر قاسم رفت، اکبر رفت ما موندیم،

همرهش دارد دو در ناب را

هر دو خواهر زاده ی ارباب را

گفت با مولا که جانانم تویی

مور درگاهم، سلیمانم تویی

گرچه پایم عذر بر جا ماندن است

سهم قربانی زینب، با من است

در جوابش گفت بانوی حرم

اجر قربانی تو با مادرم

هر که قربانی خود همراه دارد

دخت حیدر در بساطش آه دارد

ای که از اطفال خود دل کنده ای

هدیه دادی، سربلندم کرده ای

یک شب عبدلله در دل باز کرد

بانویش را درد دل آغاز کرد

که ای فدای خاک پایت ما سوا

دختر میراث دار مرتضی

شک ندارم اینکه هر کار شما

حکمتی دارد به دور از فهم ما

در دلم ماندست تنها یک سوال

روز عاشورا در آن جنگ و جدال

هر شهید افتاد بر روی زمین

خود رسیدی در برش، با شاه دین

من شنیدم زیر تیغ و نیزه ها

بر زمین ماندند فرزندان ما

چون حسین آورد اطفال مرا

پس چرا ماندی در بین خیمه ها

گفت ماندم در میان خیمه ها

تا نبیند یار چشمان مرا

چون حسینم شرم گین از خواهر است

گفتم از این غم بمیرم بهتر است

از صبح که اذن جهاد داده شد هزارتا فکر تو سر زینب بود، هزار نوع دل شوره داشت بی بی، یکی از دل شوره هاش این بود نکنه نوبت بچه های من بشه اجاز نده، پسر بزرگ کردم برا چی، این دو تا بچه که می خواستن برن، اول دو تایشون تو خیمه لباس تنشون کرد، روی لباس شون یه چیزی مثل زره انداخت، شمشیر براشون تهیه کرد، حمایل کرد براشون، سرهای کوچک تو خود نمی رفت، زیر خود براشون عمامه بست خود محکم بشه بند کفشاشون سفت کرد اول هم مو هاشون شونه کرد، گفت: خواستین برین جلو دایی سرتون پایین ولی سینه ستبر، حسین نگاه کرد دید از خیمه زینب دو تا ماه پاره اومدن بیرون، زینب داره می بینه از لای خیمه، هی می بینه این بچه ها گردن کج کردن، هی اینار بغل کرد گفت: نه، معلوم بود حسین اجازه نمی ده، راهیشون کرد رسیدن تو خیمه گفتن: نمیزاره بریم یه کاری بکن؛ زینب اومد جلو حسین گفت: داداش این رسمه بچه رباب قرار بره، علی اکبر رفت، من این دو تا بچه ام دق می کنن، دید حسین گریه می کنه، گفت: داداش صدا مثل این فدا اکبرت، صدتا مثل این فدا اصغرت، اما جان مادر رو زمین نزار داداش، حسین گفت: برو بگو بیان

ای سلیمان نگاه کن به مور

هدیه آورده ام به مقدم تو

من هم امروز با همین دو پسر

سهم دارم در این محرم تو

رد احسان مکن خدای کرم

اذن میدان بده به طفلانم

بس بُوَد داغ اکبرت به دلم

بیش از این جان من، مرنجانم

گر بمانند این دو بین حرم

جان به لب میشوند از غیرت

گر ببیند خیمه ی خورشید

شود آماج آتش و غارت

حتم دارم که هر دو می میرند

گر ببیند دست بسته ی من

جای سیلی به روی طفل تو و

سیل خون از سر شکسته ی من

 هر کی می رفت تو میدون زینب می ایستاد جلوی خیمه نگاه می کرد، آماده بود یه جایی که می شد کمک حسین کنه، بره کنار بدن کمک کنه بدن بیارن، اما اینجا تا زیر قرآن بچه ها رد شدن، اما تا بچه هاش رفتن، عمه سادات رفت توی خیمه نشست، تا صدای هلهله بلند شد فهمید کار تموم شده هی گفتن: زینب بلند شو بچه ها تو دارن میارن، گفت: رهمام کنید، ای حسین

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 56
  • تعداد اعضا : 346
  • آی پی امروز : 123
  • آی پی دیروز : 484
  • بازدید امروز : 261
  • باردید دیروز : 5,239
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 20,674
  • بازدید ماه : 101,294
  • بازدید سال : 1,311,218
  • بازدید کلی : 19,817,046